نام رمان :
Alone in the depths of darkness🍂🕳️(تنهایی در اعماق تاریکی🍂🕳️)
نویسنده : درخشش ✨
ژانر : ترسناک_رمانتیک
اختصاصی کانال : 💛 رزیدنت اویلResident evil 💛
خلاصه : گذشته ای پوچ _ زندگی سخت _ دنیایی نا اروم _ اتفاقاتی ناگوار _ کشتن کسایی که حتی نمیدونی کی هستن
یکی از اینا کافیه تا یه ادم از زندگی زده بشه اما یه نفرو میشناسم همشو تحمل میکنه اما وقتی نمیتونه به بقیه بگه چقدر کلافه و خسته اس از این دنیا ، عذاب این اتفاقا براش هزار برابر میشه و باعث میشه تبدیل بشه به یه ادم عصبی _ مغرور _ درونگرا بشه ...... میدونی کی رو میگم لیان ، «همون قهرمان تنهای خودمون 💔😞»
لیان غیبش میزنه و بقیه دنبالش میگردن
از اونورم تو این مدت یه اتفاقاتی برای لیان می افته اما بر میگرده و میفهمه توی مدت نبودش چه اتفاقی افتاده برای همین مثل همیشه راه میوفته تا همه چیو درست کنه ...براش مهم نیست کی تا اخر هست اون ادامه میده تا پای جونش مثل همیشه حتی وقتی خسته اس از تاریکی که روی زندگیشو احاطه کرده ........
❌اصکی ممنوع ....کپی فقط با ذکر منبع (کانال اختصاصی و نویسنده )❌
@residentevil
#Alone_in_the_depths_of_darkness🍂🕳️
#part_1
#novel📚
این همه بحث کردیم ولی هنوز به چیزی نرسیدیم دیگه کلافه شده بودم بلند شدم داشتم از اتاق خارج میشدم که جیل دوباره صدام کرد
کریس : بله
جیل : کجا میری باز
کریس : DSO
جیل : اونجا چرا
کریس : به نظر خودت برای چی میرم؟
جیل : اگه داری میری که اونو ببینی تا ازش درمورد این قضیه بپرسی باید بگم اون عمرا بهت چیزی بگه
کریس : حالا چرا انقدر عصبانی هستی ...اون رئیس DSO و با دولت در ارتباط اگه اون شرکته به دولتم مربوط باشه پس اون باید یه چیزی بدونه
جیل : بدونه ام به تو نمیگه😂
کریس : سعیمو میکنم
جیل : منم میام
بدونه اینکه اعتراضی بکنم راه افتادیم
داشتم رانندگی میکردم ولی توی یه دنیای دیگه بودم
که با صدای بلند اهنگ به خودم اومدم
انقدر اهنگ بلند بود که جیل صدامو نمیشنید
با داد گفتم
کریس : این چیهههه!
جیل : اهنگهههه ....
کریس : 😐
جیل : ارام بخشه
باور نمیشد به همچین اهنگی میگه ارام بخشه این رپه
بیخیالش شدم ...جدیدا علاقه ی زیادی به اینکه با من لج کنه پیدا کردم پامو روی پدال گاز فشار دادم الان کار مهم تری از کنار اومدن با لج کردنای همسر گرامیم دارم
روبه روی سازمان DSO نگه داشتم از ماشین پیاده شدم
داخل حیاط سازمان DSOشدیم که یکی صدامون کرد
.... : ببخشید با کسی کار داشتید
(اینجا کریس لباس BSAA تنش نیست)
به سمتش برگشتیم پیتر بود یکی از مامور های خیلی خوبDSO
پیتر : اقای ردفیلد شماید نشناختمتون .... بفرمایید
سری تکون دادم و با جیل وارد شدیم
احساس کردم پا گذاشتم تو میدون جنگ اینجا چرا اینجوریه همه چی انگار ریخته بهم
جیل : فکر کنم دارن اسباب کشی میکنن
بهش نگاه کردم خنده ام گرفت
شری رو دیدم به سمتش رفتیم
شری : کریس جیل شما اینجا چیکار میکنید
جیل : اینجا چه خبره چرا همه چه اینجوریه
شری جوابی نداد یه قدم به سمتش برداشتم
کریس : پس مگه اینجا رئیس نداره اصلا ......
شری : بیاید بریم توی اتاق من حرف بزنیم
وارد اتاق شدیم شری روی یکی از صندلیها نشست سرش پایین بود به نظر خیلی ناراحت میرسید بالای سرش وایستام دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم
کریس :چیزی شده ...اینجا چه خبره اصلا چرا همه چی بهم ریخته اس
سرش رو بلند کرد بهمون نگاه کرده ...جیل چند قدم جلو اومد و گفت
جیل : شری چرا جواب نمیدی ...اصلا لیان کجاست؟
نمیدونم چیشد اما چشم های شری لرزید و اشکی که توی چشماش جمع شده بود به خوبی معلوم بود
با نگرانی ازش پرسیدم
کریس : حالت خوبه .....اتفاقی افتاده بهمون بگو ....نکنه مربوط به لیان ...چیزی بهت گفته ( نویسنده : وااااا لیان جونم کی با شری بد حرف زده اخه😒)
شری با صدای لرزون و با بغض گفت
شری : نه
و بعد اشکش سرازیر شد با تعجب بهش نگاه میکردم که جیل رفت و جلوش زانو زد و بغلش کرد ....واقعا اعصابم بهم ریخته بود ..... روی یه صندلی که روبه روی صندلی که شری نشسته بود نشستم
کریس : این لیان کجاست.......
یه صدایی سمت در اومد
جیک : لیان ....هع 😏 پیداش کردی هم از وضعیت اینجا بهش بگو هم نگرانی شری
جیل با تعجب به جیک گفت
جیل : منظورت چیه
جیک به سمت ما اومد و کنار من نشست
جیک : یه هفته اس خبری اش نداریم غیبش زده
همینطوری که روی صندلی نشسته بودم به جلو خم شدم سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم
کریس : یعنی الان تقریبا یه هفته اس ازش خبر ندارید
جیک : بی خبر رفته
شری با تندی به جیک گفت
شری : اون هیچ وقت اینجوری غیبش نمیزنه حداقل یه خبر میده
جیل : شری لیان قبلا هم غیبش زده این چیز جدیدی نیست
شری از جاش بلند شد به سمت میز کاری که کنارمون بود رفت(میز خود شری هستش ...اونجا چندتا میز بود)کشوی میز رو باز کرد و چیزی از توی کشو برداشت و به سمتتون اومد و خم شد و چیزی که توی دستش بود رو به ارومی روی میز کوچکی که وسطت قرار داشت انداخت .....یه موبایل ....این این اینکه....
کریس : این که برای لیان
شری به سمتم برگشت و گفت
شری : تازه فقط این نیست دو روز بعد از غیب زدنش رفتم خونه اش گفتم شاید مشکلی براش پیش اومده یا مریض شده
اما وقتی رسیدم هر چه قدر در زدم کسی باز نکرد خب با یه بد بختی در اپارتمانش رو باز کردم هیچ خبری ازش نبود سری های قبلی وسایل برده بود با خودش اما این دفعه هیچی حتی سوئیچ ماشین و موتورشم خونه بود .....من مطمئنم لیان با میل خودش غیبش نزده ....
نویسنده : درخشش✨
لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/199849441 (برای انتقاد و پیشنهاد)
@residentevil
#Alone_in_the_depths_of_darkness🍂🕳️
#part_2
#novel📚
کسی حرف نمیزد همه سکوت کرده بودیم و من داشتم به لیان فکر میکردم ..... تقریبا 4 سالی هست که لیان کلا اخلاقش تغییر کرده
بعد از مرگ اون ادما و مأمور اش توی اون ترور انگار یه چیزی توی وجودش تغییر کرد یه چیزی که باعث شد با همه سرد بشه حتی شری یه چیزی که غرورشو 100 برابر کرد .....یه چیزی که حتی باعث شد دیگه با مامورای سازمانشم بد اخلاق بشه و از همه بدتر غیب شدناش بود برای روز یا چند هفته نیست و نابود میشد
چند دفعه برای این غیب شدناش از طرف دولت و خود رئیس جمهور هم بازخواست شد ولی همچنان غیبش میزد اما منم بعد حرفای شری شک دارم که ایندفعه ام مثل دفعه های قبل باشه ....دیگه فکر کردن کافیه بلند شدم روبه روی جیک وایستادم
کریس : دولت میدونه ؟ که نیستش
جیگ : نه به جز افراد سازمان کسی نمیدونه
کریس : چرا بهشون نگفتین
شری با استرس بلند شد و گفت
شری : نه کریس نباید بگیم ایندفعه اخراجش میکنن
نفسمو بیرون دادم و گفتم باشه
صدای زنگ تلفن اومد همه به سمت صدا برگشتبم که دیدیم تلفن جیل
جیل : الو ؟ سلام ......چی ...باید کجا بریم .........یه جلسه دولتی .........ما برای چی باید بریم اینکه..............اهان باشه باشه نادیا فعلا
تلفن رو قطع قبل از اینکه چیزی بپرسم شروع کرد به توضیح دادن
جیل : کریس باید بریم یه جلسه دولتی مقام های رسمی و رئیس جمهورم هست و حتی ارتش (😒قیافه جیل وقتی گفت ارتش) و یه چیز دیگه ام هست رئیس سازمانDSO هم باید حضور داشته باشه که الان نیست ....پس با این حساب لیان اخراج میشه🤦🏻♀️
در اتاق زده شد
جیک : بیا تو
پیتر وارد اتاق شد
پیتر : ازم خواستن به رئیس خبر بدم که بره برای یه جلسه الان چه غلطی بکنیم
قبل از اینکه کسی حرفی بزنه گفتم
کریس : شری و جیک شما با ما بیاید یه جوری می پیچونیمشون اگه ام نشد کاری جز گفتن حقیقت ندارم
___________________________________
چیزی که ازم خواستن تا انجام بدم اصلا سخت نبود روی به رو در اپارتمان فرد مورد نظر وایستادم
اینه جیبیمو از توی کیفم در اوردم ...واااو چه خوشگل شده بودم
حیف که مجبورم وگرنه برای این عوضی همچین ارایشی نمیکردم و این تیپ رو نمیزدم
دستم رو به سمت زنگ کنار در اپارتمانش بردم و بعد از یه نفس عمیق و یه لبخند مسخره زنگ رو به صدا در اوردم بعد چند دقیقه یه صدایی اومد
... : اومدی عزیزم میدونی چقدر منتظرت بودم عشقممممم
از صداش معلوم بود حسابی مسته ...خوبه کار من راحت تر شد
در باز شد بهش نگاه کردم از چشماش معلوم بود خمار خماره لبخندی زدم و سلام دارم
.... : سلام بانوی زیبای من
حالم داشت از حرفاش بهم میخورد ... از جلوی در کنار رفت وارد شدم
و روی یه مبل دو نفره نشستم به طرفم اومد و کنارم نشست
... : چیشد یادی از من کردی بهم زنگ زدی فکر کردم یه مدت رفتی فرانسه تسا خانم
رو بهش کردم و گفتم
تسا : دلم برات تنگ شده بود رابرت
اره حتما دلم برات تنگشده بود
رابرت : بهتره شب اینجا بمونی نظرت چیه ؟ اینجوری بیشترم با هم حرف میزنیم
مرتیکه عوضی هیز حالم دیگه داشت بهم میخورد ولی گفتم
تسا : البته عالیهههه (😒🤮)
رابرت : نوشیدنی میخوری
تسا : نه ترجیح میدم قهوه بیاری
رابرت : باشه حتما
تسا : تا تو قهوه رو اماده کنی منم میرم توی اتاقت تا لباسامو عوض کنم
رابرت : راحت عزیزم خونه خودته
لبخندی زدم و بلند شدم با اون وضعی که اون داشت یه نیم ساعتی طول میکشید برای همین میتونستم با ارامش دنبال اطلاعات بگردم
وارد اتاقش شدم و در رو قفل کردم
بعد از ۱۰ دقیقه کلی کاغذ پیدا کرده بودم از همشون عکس انداختم و گذاشتمشون سر جاشون اما اون فلش کجاست باید پیداش کنم و اطلاعاتشو کپی کنم
دوباره چرخی توی اتاق زدم بلاخره پیداش کردم اون دستگاه کوچیک رو از توی کیفم در اوردم و کمتر چند ثانیه کل اطلاعتشو کپی کردم
فلش رو سرجاش گذاشتم کت مشکی کوتاه روی لباسمو در اوردم و توی دستم گرفت ام . از اتاق خارج شدم تقریبا یه ربع دیگه ورجیل زنگ میزد تا من رو از این مخمصه نجات بده
وقتی وارد پذیرایی شدم نشسته بود روی میل و داشت مشروب میخورد رقت انگیز بود
رفتم روبه روش نشستم و قهوه ای که روی میز بود رو برداشتم و کمی ازش خوردم
اون یه سرع حرف میزن چ من بدون اینکه متوجه شم تایید میکردم
۲۰ دقیقه ای گذشته بود که تلفنم زنگ خورد
جوری رفتار کردم که انگار کاری برام پیش اومده
بلند شدم و مثلا با ناراحتی گفتم
تسا : وای ببخشید عزیزم یه کاری برام پیش اومده من باید برم بعدا دوباره میام پیشت
ناراحتی رو تو صورتش میدیدم نقشه های شبانه اش نقش بر اب شده بود
رابرت : اممم باشه ....ولی یه شب در خدمتتیم دیگه
تسا : اره البته (توی دلم : به همین خیالش باش عوضی)
از ساختمون خارج شدم ماشینمو خیابون پایینی پاک کرده بودم تا اون دویدم و سوار شدم به ورجیل زنگ زدم و گفتم دارم میرم جای همیشگی بیا اونجا
.
.
.
توی خیابون کنار کافی شاپ پارک کردم اون رژ مسخره رو پارک کردم و یه رژ ملایم زدم
وقتی وارد کافی شاپ شدم ورجیلو دیدم که عین یه گاو گشنه داشت پنکیک میخورد
روبه روش نشستم و گفتم
تسا : هی ورجیل همه اش مال خودته اروم تر بخور
سرشو اورد بالا
ورجیل : واااو خانم تسا میدلایتگ ...اممم صبر کن اهان اسمت *ایداوانگ* بود مگه نه (ایدا همون تساست)
سری تکون دادم و گفتم
ایدا : بسه کن ...بیا اینم اطلاعات ببین چی ازشون میفهمی ...اون اطلاعات تقلبی رو بده باید بفرستم برای اون احمقا
ورجیل : مطمئنی
ایدا : من گفته بودم که کاری که میخوام انجام بدم برای اوناست اما نگفتم خودم بی بهره میزارم ...من هیچ وقت این اطلاعات رو به اونا نمیدم.....هیچ وقت
نویسنده : درخشش✨
لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/199849441 (برای انتقاد و پیشنهاد)
@residentevil
#Alone_in_the_depths_of_darkness🍂🕳️
#part_3
#novel📚
*جیل*
داخل ساختمون شدیم
شری و کریس همراه هم به سمت میز منشی رفتن
داشتم به اونا نگاه میکردم که یکی بهم خورد
به سمتش برگشتم
که با یه مرد روبه رو شدم از اون دولتیای کت و شلوار پوش بود یه جوری بود خوشم نیومد ازش چپ چپ بهش نگاه کردم که یه لبخند مرموز زد و گفت
مرد : متاسفم ندیدمتون من اریک......
داشت حرف میزد که جیک پرید وسط حرفش
جیک : اره کوری از بس 😏
اریک : وقتی دارم با یه خانم محترم حرف میزنم نباید وسط حرفم بپری اینو بهت یاد ندادن
جیک : خانواده ام ...امممم نه بهم یاد ندادن ..ولی لیان یادم داده نزارم خانومای محترم با یه ادم عوضی
نامحترم مثل تو حرف بزنن
اریک : یه عوضی اضافی همچین چیزایی بتونه یادت بده
میخواستم چیزی بگم که جیک دستمو گرفت و به سمت میز منشی کشوند
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم همه امروز یکم مغزاشون جابه جا شده
وقتی رسیدم به میز دستمم از دستش کشیدم بیرون و گفتم
جیل : چته تو بچه ؟هااااا؟
جیک : بچه؟ 🤨 بعدا تعریف میکنم این یارو کیه
شری : کی؟
جیک : اریک هِلس
کریس تمام این مدت داشت گیج ومنگ بهمون نگاه میکرد 🙄
شری : فک کنم قبل از اینکه تو توضیح بدی کیه توی این جلسه متوجه میشن
کریس : بسه دیگه من نمیدونم درباره چی حرف میزنید شما ام هی ادامه میدید .....از کجا باید بریم؟🤨
منشی راه رو بهمون نشون داد
جلوی دری که جلسه داخلش بود وایستادیم از همین الان صدای بحث کردناشون میومد
کریس چند ضربه به در زد و وارد شدیم
روی نزدیک ترین صندلیا نشستیم
رئیس جمهور که سر میز نشسته بود رو کرد به ماها و گفت
رئیسجمهور : خوشحالم BSAA بهترین مامورشو برای این جلسه فرستاده (جیل با خودش : احساس کشک بودن به این حس الان من میگن😐)و همچنین شما خانم
با غرور سرجام نشستم فکر کنم این احمق بازیاس اینا روم اثر کرده بود
بعد سرشو سمت جیک و شری چرخون و گفت
رئیس جمهور : از دیدن دوباره شما ها هم خوشحالم مأمور مولر و مأمور برکین و هنوز بابت اون کمکتون ممنونم و مدیون شما هستم
شری لبخندی زد و گفت
شری : ما فقط کارمون انجام دادیم قربان
تمام مدت حواسم به صورت اون یارو اریک بود کریس هم همینطور که اریک دست به سینه نشست و گفت
اریک : اره کار شماها فوق العاده اس اما رئیستون ..... جناب رئیس جمهور ایشون هنوز تشریف نیوردن نمیخواین یه خبری بگیرین اخه ما که مثل ایشون بیکار نیستیم یا یه ادم دختر.....
رئیس جمهور : کافیه اریک
یه نگاه به قیافه در هم جیک و شری انداختم خواستم به کریس بگم تا کاری بکنه که اونم دست کمی از اونا نداشت
*کریس*
چند تقه ای به در خورد و منشی وارد شد و رو به رئیسجمهور گفت : قربان اقای کندی هنوز نیومدن با موبایل شونم تماس گرفتم اما پاسخگو نبودن
و بعد خارج بیرون رفت
پچ پچ سناتور ها و بقیه افراد که بودن بلند شد
اریک با طعنه گفت
اریک : خبر تازه ای نبود اگه میگفتن میاد تعجب داشت مگه نه اقای ردفیلد ؟
کریس : کارهای لیان به خودش مربوطه
اریک : اره گندکاریای هرروزش به خودش مربوطه اما تا جایی که کل یه کشور رو با خودش به داخل لجن نکشه
کریس : مطمئنی کارهای لیان باعث به وجود اومدن این مشکلات شده نه ادمایی مثل تو
اریک : هع حرفات خنده داره
بلند شدم دستامو روی میز کوبیدم و گفتم
کریس : میدونی داری درباره کی حرف میزنی ...اون زمانی که کل دنیا داشت بخاطر بازار سیاه و خرید و فروش اون ویروسا نابود میشد ...از ترس توی کدوم سوراخ موش بودی هااااا تو دقیقا چهار سال پیش وقتی اون ترور ویروسی صورت گرفت کدوم یکی از شماها کاری کردین حتی من و افراد BSAA و سازمان تراسیو
هم نمیتونستیم دخالت کنیم چون اون ویروس بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتیم توی جنوب امریکا پخش شد .....(با صدای بلند وعصبی👈)ولی یه نفر عقب نکشید اون لیان بود، اون و افراد سازمان رفتن تا بقیه بتونن زندگی کنن مرگ خیلیاشونو به چشم دید تو میدونی بازمانده بودن یعنی چی میدونی تنها کسی باشه که از یه جهنم میای بیرون و چشام های منتظر خانواده دوستا و همکارتو میبینی چه حسی داره (نویسنده :تقریبا یه خلاصه درباره اتفاق ۴ سال پیش که برای لیان افتاده بود)
به سمتش رفته بودم دقیقا روبه روی اون عوضی بودم یقیه لباسشو گرفتم و ادامه دادم
کریس : دیگه درباره کسی که دنیامونو به اون و افرادش مدیونیم اینجوری حرف نزن اقای اریک هلس مشاور اقتصادی دولت .... چون سری بعدی با من طرف نیستی
با نیرو های DSO و ادم های اون بیرون که لیان براشون یه قهرمانه طرفی
تمام این مدت کسی حرف نمیزد تا اینکه اقای رئیس جمهور گفت
رئیسجمهور : اقای ردفیلد بهتره یقه مشاور هلس رو ول کنید ....حرفای شما درسته مشاور هلس خیلی زیاده روی کردن
یقه اریک رو ول کردم به سمت صندلیم برگشتم
یکی از سناتور ها : شما از لیان خبری دارید ؟
شری که تمام این مدت چیزی نگفته بچد سریع تر از من جواب داد
شری : نه خبری نداریم .... 😞
رئیسجمهور : خب بهتره از این بحث خارج شیم
رئیسجمهور درمورد شایعات اون شرکت و اینکه سعی داره بفهمه پشت این قضایاست حرف میزد ولی توی اکثر جمله هاش اسم لیان یا حداقل اسم سازمان DSOبود اقای رئیس جمهور قبل از اینکه از اتاق خارج بشه به من ، جیل ، جیک و شری گفت که قبل از اینکه بریم به اتاقش یه سری بزنیم میخواد درباره موضوعی باهامون حرف بزنه
*جیل*
داشتیم با چندتا مقام دارای دولت حرف میزدم تا شاید اطلاعاتی در اینمورد پیدا کنیم
که دیدم اریک هلس نزدیکم شد و گفت
اریک : داشتن همچین همکار بی اعصاب سخته مگه نه یه ادم مثل اون لیاقت هم صحبتی با خانم محترمی مثل تو رو نداره
کمی ازش فاصله گرفتم گفتم
جیل : اول اینکه شما نه تو ....دوما بهتره شما ام نزدیک همسر یه ادم بی اعصاب نشید که به همسر و دوستش توهین کردین ...چون همچین ادمی میتونه همینجا کلتو از تنت جدا کنه جناب اقای نا محترم
ابرو های اریک بالا رفت و با تعجبی باور نکردی گفت
اریک : همسر؟
میخواستم جواب بدم که کریس صدام کرد
کریس : عزیزم میشه بیای
جیل : الان میام ....
بعد رو به اریک کردم و دستمو جلوی صورتش گرفتم تا حلقمو ببینه و بعد کریی رو نشون دادم و گفتم
جیل : بهتر بود از اول خودمو معرفی میکردم من جیل ردفیلد هستم همسر کریس ولی همه فامیلی خودمو صدا میکنن اقای نا محترم
بعد هم پوزخندی زدم و ازش دور شدم .....
پ.ن ۱ (همیشه دلم میخواست کریس از لیان اینجوری دفاع کنه🤩 کپکام رسیدگی شه 😂 البته برعکسشم توی پارت های بعدی رخ میده🥳)
پ.ن ۲(رئیسجمهور فردی مهربان است 😊 برعکس شخصیت اریک هلس عوضیه😏(با خصوصیات این نامرد بعدا اشنا میشید ))
پ.ن ۳(جیل همسر کریس ...توی پارت یک هم ریز بهش اشاره کردم😁)
پ.ن (تاحالا پارت به این طولانی دیده بودین😂)
نویسنده : درخشش✨
(دوستای گلم اگه پیشنهادی داشتین که میتونه به داستانم کمک کنه مثل اوردن ایدا که یکی از ممبرا پیشنهاد داد به لینک ناشناس مراجع کنید ممنون🥰)
لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/495523993
(برای انتقاد و پیشنهاد)
@residentevil
#Alone_in_the_depths_of_darkness🍂🕳️
#part_4
#novel📚
*ایدا*
هیچ جا خونه خودم ادم نمیشه روی مبل نشستم به اطلاعات که روی میز بود نگاه کردم و یاد اون احمق افتادم که چقدر راحت تونستم این اطلاعات رو به دست بیارم و اون یکی احمقا که منتظر این اطلاعات بودن ولی
یه چیز مزخرف براشون فرستادم
حالا دیگه وقتش بود که سر از اینا در بیارم، لپ تاپم رو روشن کردم و به چیزایی که ورجیل از اون اطلاعات فهمیده بود و برام فرستاده بود نگاه کردم
پس همهاش یه نقشه بود اون شرکت داروسازی هیچ نقشی نداشته اما این قضیه زیر سر کیه
اون گروه یا فرد سوم کیه ؟
_______________________________________
*کریس*
الان تقریبا یه ماه که لیان غیبش زده خبری ازش نداریم همه جارو از اون روز بعد جلسه به دستور آقای رئیسجمهور گشتیم اما حتی یه چیز کوچیک که مربوط به لیان باشه پیدا نکردیم
مسئولیت ریاست موقت سازمان DSO افتاده گردن جیک
الان دیگه همه میدونن لیان ناپدید شده از عالی رتبه های دولت بگیر تا مردم عادی یه جورایی شده خبر روز
به غیر شایعات همکاری اون شرکت داروسازی با دولت
شایعه اینکه لیان رو به قتل رسوندن همه جا پر شده بعضی از مردم اعتراض کردن چون فکر میکنن لیان تنها کسی بود که میتونست امنیتو برای کشور فراهم کنه
توی افکار خودم بودم که یکی تکونم داد
...:کریس اینجا رو نگاه ؟
کریس : چی؟ها؟کجا؟ کلر چیشده؟
کلر : تلوزیون رو نگاه
اخبار بود کلر کمی ولوم داد به صدا و جیل هم از اشپرخونه به سمتمون اومد
جیل : قضیه چیه
کلر : انگار رئیسجمهور میخواد درمورد لیان چیزی بگه
همه به تلوزیون زل زدم
تلوزیون (رئیسجمهور) : واقعا گفتن این حرف ها برام سخته اما باید گفته بشه ....لیان اسکات کندی رئیس DSO ، مشاور امنیتی و دوست من که اکثر شما به خوبی ایشون رو میشناسید یک ماه پیش غیبشون زد اما چند روز پیش جسدی با همون مشخصات پیدا شده که تأیید شده که خود اقای کندیه ..... ایشون با کمال احترام دفن میشن
من به شخصه به دوستان و افرادشون تسلیت میگم و امیدوارم دوست عزیزم لیان در ارامش به سر ببرد خدا نگهدار.....
حرفایی که شنیده بودم حقیقت نداشت یعنی اصلا امکان نداره که لیان مرده باشه
رئیس جمهور از روی جایگاه خارج شد و خبرنگار هارو با کلی سوال تنها گذاشت
چشممو از تلوزیون برداشتم و با حالتی گیج به کلر و جیل نگاه کردم
جیل شوکه شده بود
اما گونه ها و چشمای خیس کلر کاملا معلوم بود
سرمو بین دستام گرفتم اخه چرا یهو اینجوری شد چرا پایان زندگی لیان توی درد بود
جیل : اگه اون جنازه لیان نباشه چی ؟ اصلا اون جنازه رو از کجا اوردن
بهش نگاه کردم
کریس : من درمورد شنیده بودم ...چند روز پیش یه جنازه که مشخصاتش شبیه لیان بوده پیدا کردن ....پزشکی قانونی گفت که یک هفته ای میشه مرده اون موقع تکذیب کردن لیانه اما الان باورم نمیشه خود رئیس جمهور داره میگه که اون فرد مرده لیانه
کلر که داشت به ارومی گریه میکرد گفت
کلر : اگه واقعا لیانه ای کاش میشد قبل از این اتفاق کاری کنم که بعد ۴ سال دوباره حداقل برای چند ثانیه بخنده
من نتونستم برای بهترین دوستم کاری کنم حتی نتونستم خوشحال بودن رو بهش هدیه بدم ....من هیچ کاری براش نکردم
بغلش کردم و گفتم
کریس : خواهر کوچولوی من برای خوشحالی دوستمون لیان هر کاری کرد و اینو هممون میدونیم
از بغلم بیرون اومد و لبخندی زد
جیل با صدایی اروم گفت
جیل : امیدوارم شری این خبر رو نشنیده باشه
جیل راست میگه اگه شری شنیده باشه الان اصلا حال خوبی نداره
کلر بلند شد و همینطور که به سمت اتاق میرفت گفت
کلر : من میخوام برم پیش شری
جیل : منم میام
من قرار بود امروز شیفت شب برم BSAA باشم برای همین بلند شدم وبه اتاق خواب رفتم این همه فشار داشت دیوونه ام میکرد روی تخت دراز کشیدم خسته بودم اما افکارم ولم نمیکرد تا کمی بخوابم
لیان .... لیان ..... شاید باید بگم بهترین دوستم همیشه توی هر شرایطی قبول میکرد کمکم کنه حتی وقتی جوری رفتار میکرد که انگار ازم متنفره ..... ولی حالا دیگه نیست باورم نمیشه باید قبول کنم که مرده خانواده اش نمیدونم کی هستن اما امیدوارم با این قضیه کنار بیام احساس کردم صورتم خیس شده
داشتم اشک میریختم اره من برای کسی که مثل برادرم بود دارم اشک میریزم قرار بود تا اخر این راه باهامون باشه اما حالا انگار بدون اون باید پایان این کابوس رو ببینیم من به قولم پایبندم (نکته : لیان و کریس چهار سال پیش بهم قول داده بودن که تا اخر این قضایا باهم باشن ) کم کم خوابم برد
_______________________________________
*جیک*
دیگه نمیدونستم چیکار کنم الان دقیقا 1:30گوشه خونه روی زمین نشسته و داره اشک میریزه
خودمم حالم بهتر از اون نیست اما شری داغون شده
کنارش نشستم و سرشو توی بغلم گرفته ام و گفتم
جیک : یه نظرت اگه لیان اینجا بود دلش میخواست اینجوری ببینتت
جوابی نداد ادامه دادم
جیک : بخاطر لیانم که شده تمومش کن
با ارومی گفت
شری : نمیتونم .....اون....اون تنها کسی بود که مثل پدرم دوسش داشتم(برای دل خودم و کسایی که رابطه پدر و دختری شری و لیان رو دوست دارن نوشتم😍)
نمیدونم چقدر توی اون حالت بودیم اما با صدای زنگ در بلند شدم و به سمت در رفتم و باز کردم جیل و کلر بودن که از قیافه های پکرشون معلوم بود بهتر از شری نیستن
جیک : سلام
جیل : سلام بچه
کلر : سلام
اومدن داخل که کلر گفت
کلر : میدونی چیشده ؟
جیک : میدونم
جیل : شری که.....
جیک : میدونه
کلر نفسشو بیرون داد و گفت
کلر : چرا بهش گفتی مگه نمیدونی به لیان وابسته بود
جیک : من نگفتم میدونستم قضیه رو حتی زود تر از اینکه رئیس جمهور اعلام کنه رفته بودم دوش بگیرم یکی از اعضای سازمان زنگ زده گوشی رفته روی پیغامگیر شری ام شنیده
جیل : باشه باشه ....شری کو
جیک : اونجاس الان دوساعتی هست که سعی دارم ارومش کنم
کلر به سرعت به سمت شری رفت .......
پ.ن۱(خودم سر این پارت گریه کردم🥺😢)
پ.ن۲( کریس و لیان واقعا رفقای خوبی هستن.... و تو این داستان میخوام بفهمونم با اینکه طوری رفتار میکنن که انگار از هم متنفرن اما در حقیقت اینطور نیست و اونا مثل دوتا برادرن )
پ.ن۳( میدونم خیلیا رابطه پدر و دختری لیان و شری رو دوست دارن مثل خودم 😍)
پ.ن۴(خواهشمند هستم کله منو نکنید که چرا لیان رو کشتم .... لیان شخصیت اصلیه 😁)
نویسنده : درخشش✨
لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/199849441 (برای انتقاد و پیشنهاد) سوالی هم درمورد همین چند پارتی که گذاشته شده دارین خدمتم